دخترک گفت : بشمار.....

پسرک چشمهایش را بست و شروع به شمردن کرد....یک..دو ....سه...چهار....

دخترک رفت و پنهان شد

آن طرف رفت و پسر دیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند....

بره شد و با گرگ رفت.....

و.................

پسرک قصه هنوز میشمارد .

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:دختر , پسرک , گرگم , بره, | 22:54 | نویسنده : ارشیا |

یه مدت بود که داستانهای عاشقانه ی زیادی میخوندم ( حدودا روزی 10 تا )،

که یه بخش از یه داستان خیلی برام جالب بود.....

صبر کردم تا این موقع اون تیکه از داستانو تو وبلاگم بزارم.....

چون اون زمان همه ی مطالبم احساسی و عاشقانه بود و این موضوع خوب جلوه نمیکرد.....

تو اون داستان تو که خیلی جالب و احساسی بود تو یه بخشش نوشته شده بود.....

پسره به دختره گفته بود : .....

میدونی که ما همیدیگرو دوست داشتیم و دوست داشتیم با هم ازدواج کنیم ، 

اما تفاوت در فرهنگ و سن  و میدونیم خانواده هامون با این شرایط مخالف ازدواج ما هستند ،

نمیتونیم با هم ازدواج کنیم .....

حرف من درسته!!!؟؟؟؟؟؟

دختره گفته بود : آره درسته...

آخر داستان هم هرکدومشون با یکی دیگه ازدواج کردن و هیچوقت بهم نرسیدن-


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:دختر ,‌دوست , فرهنگ , ازدواج, | 12:13 | نویسنده : ارشیا |


فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛

روی نیمکتی چوبی ؛

روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی ؟
-
نه .
-
چرا گریه می کنی ؟
-
دوستام منو دوست ندارن .
-
چرا ؟
-
جون قشنگ نیستم .
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد وازین بابت خیلی خوشحال بود و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد

.

.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛

کیفش را باز کرد ؛

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

 

به نظر شما نکته ی این داستان چی بود !!!!؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:دختر, پیرمرد,عصای سفید,زیبا, | 1:46 | نویسنده : ارشیا |

 

 

 

یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
 بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!
 

برگرفته از وب یکی از دوستان


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:دختر , جزوه , حرف , کتاب, | 15:32 | نویسنده : ارشیا |

 

عزيزم!
مي تواني خوشحال باشي، چون من دختر كم توقعي هستم.
اگر مي گويم بايد تحصيلكرده باشي، فقط به خاطر اين است كه بتواني خيال كني بيشتر از من مي فهمي!
اگر مي گويم بايد خوش قيافه باشي، فقط به خاطر اين است كه همه با ديدن ما بگويند "داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هي بالاتر برود!

 

اگر مي گويم بايد ماشين بزرگ و با تجهيزات كامل داشته باشي، فقط به اين خاطر است كه وقتي هر سال به مسافرت دور ايران مي رويم توي ماشين خودمان بخوابيم و بي خود پول هتل ندهيم!

اگر از تو خانه مي خواهم، به خاطر اين است كه خود را در خانه اي به تو بسپارم كه تا آخر عمر در و ديوارآن، خاطره اش را برايم حفظ كنند و هرگوشه اش يادآور تو و آن شب باشد!

اگر عروسي آن چناني مي خواهم، فقط به خاطر اين است كه فرصتي به تو داده باشم تا بتواني به من نشان بدهي چقدر مرا دوست داري و چقدر منتظر شب عروسيمان بوده اي!

اگر دوست دارم ويلاي اختصاصي كنار دريا داشته باشي، فقط به خاطر اين است كه از عشق بازي كنار دريا خوشم مي آيد... جلوي چشم همه هم كه نمي‌شود!

اگر مي گويم هرسال برويم يك كشور را ببينيم، فقط به خاطر اين است كه سالها دلم مي خواست جواب اين سوال را بدانم كه آيا واقعا "به هركجا كه روي آسمان همين رنگ است"؟! اگر تو به من كمك نكني تا جواب سوالاتم را پيدا كنم، پس چه كسي كمكم كند؟!

اگر از تو توقع ديگري ندارم، به خاطر اين است كه به تو ثابت كنم چقدر برايم عزيزي!
و بالاخره...
اگر جهيزيه چنداني با خودم نمي آورم، فقط به خاطر اين است كه به من ثابت شود تو مرا بدون جهيزيه سنگين هم دوست داري و عشقمان فارغ از رنگ و رياي ماديات است.

برگرفته از وب یکی از دوستان


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:دختر , خوش قیافه , ماشین , عشق , , | 15:31 | نویسنده : ارشیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • حسابدار مجرب